قاضی مستمند غوری

 

 

نگاه نادر به پرتو نادری

 

در جشنواره هشتادمین سال تا سیس انجمن ادبی هرات بتاریخ 30 قوس 1389 که به اشتراک فرهنگیان هرات، غزنی وغور تشکیل یافته بود من هم دعوت شده بودم  آقای داود منیر گرداننده محفل که مرادید بدون مقدمه آمد و گفت به نمایندگی از فرهنگیان غور پیامی داشته باشم.هر چه معذرت خواستم او بیشتر اصرار کرد.سر انجام به نوبت روی ستیژ استادم طی صحبت کوتاهی به افتخارات تاریخی غور وپیوند  غور وهری  اشاره نمودم که از طرف حاضرین به گرمی استقبال شد.

فردای آن روز با آقای پرتو نادری که از کابل دعوت شده بود در دهلیز تالار جشنواره روبرو شدم بعد از احوال پرسی وخوش آمدید به لحن بسیارجدی گفت( شما دیروز همه چیز هرات را به غور  متعلق  دانسته اینطور معلوم شد که هرات هیچ چیزی نداشته است وحتی شما از غور امدید وبه هراتیان مسجد ساختید!؟ و بعد افزود: غور خام است ناپخته است  وما در بدخشان به میوه نا رسیده غوره میگوئیم. وچیز های دیگر من منتظر ماندم صحبتش ختم شود  احترامانه جوابی عرض نمایم اما او به سرعت وعصبانیت از کنارم رد شد.من در تعجب فرو رفتم خواستم  از دنبال صدا کنم شایسته ندانستم. فکر کردم طبیعت شاعرانه بعضی ایجاب میکند تا برخی را دست کم بگیرند وبه عدۀ چاپلوسی کنند تا حق نان ونمک را ادا کرده باشند اما باز هم حیف خوردم وخودرا قناعت داده نتوانستم .گفتم اگر من اهانتی به هری روا داشتم مردمان هرات هم آگاه اند وهم با فرهنگ این قدر استقبال نمیکردند اما این شخص چرا؟ خلاصه قلم بر گرفتم وفی البدیهه شعری را سرودم ورفتم کنار اقای پرتو نادری نشسته این شعر را بالای زانو هایش گذاشتم....

 

الا ای یـار گــــرامـی قــــــدر پـرتــو  

       بــه یـخ بـنـویـس وبـگــذارش بــه افــتــو

تـرا گـویـم کــه حـرمـت را نگـهـدار    

      مگــو غــور مــرا خــام است ویــا خــار

نکــردم هـیـچ تــوهــیــنی هــری را  

        نـــدارم خــصــلــت خـــیـره ســـــــری را

مــن از پـیـونــد گـفـتــم نـه جـدائــی   

         نـــه از بــی حـــرمـتــی وبـــی وفــائــی

هـــرات ومــردمـش را دوست دارم       

    بــه پـایــش جـان شـیـریـن مــی سـپـارم

هـمــه خــاک وطـــن در ایــدۀ مـــن   

        بــود چـــون تــوتــیـتــای دیــــــــدۀ مـــن

ولی مـعــنـی غـــورم غـــوره نـبـود   

        سخـن دانـیـسـت  و ایــن دنـبــوره نـبـود

چــرا غـــور گــرامــی را نــدانــی؟     

       کــــه دارد افــتــخــــــــــارات جــهــانــی

بـتـاریـخـش بـبـالــد چـــرخ گـردون     

       زمـیـن وآســـــمان وکــــوه وهـامــــون

منــــار دهــلـی وجـامــش نــدیـــدی    

       شـــدی آ شفـــته تا از مــــــن شنـیـدی!

به دل زین قـهـر تـو یک راز مانده    

        دهـــانــــم از تـعـجـــب بــــاز مــــانـــده

تـو دانشمندی واز تو ســـزا نیست    

        ز دانش این چـنین کــاری روا نـیـسـت

مـرنج از من اگر این شکوه گفتم    

        شــتـابـنـــده ســـفــالـــی چـنـد ســــفــتـم

زجـــان خــــویش دارم احتــرامت

بلـــی! مــن مستمندم نی غـلامـت

 

او با خوانش این شعر قدری مغییر شد وگفت  این صحبتم را به شوخی تعبیر کن ولی نمیشد وتا اخر مجلس  بخاطر اظهار ندامت دو مرتبه ازمن وغوریان حاضر معذرت خواست ولی تیر از کمان جسته بود دیگر سودی نداشت.این نوشته و شعر از خاطرات ناگواریست که بین فر هنگیان کشور تبادله شد .درین محفل جمع از موی سفیدان فر هنیکان ودانشمندان غور نیز حضور داشتند واستاد رسول فائق نیز سروده را قرائت کرد که از طرف حاضرین استقبال شد.این خاطره را بخاطر به نشر سپردم که انسان نسبت به بعضی شخصیت ها وحتی پیده ها نگاه کاذب دارد چون حقیقت آن نیست که واقع شده

 

جدی 1389 خورشیدی هرات افغانستان.

 

 

پرتو

حاجی عبدالشکور دهزاد

 

 

باپرتو نادری

 

 

به مناسبت هشتادمین سالگرد تاسیس انجمن ادبی هرات از طرف والی و انجمن ادبی هرات گرد همایی به اشتراک فرهنگیان ولایات افغانستان در شهر هرات تدویر یافته بود از ولایت غور آقای نادم، قاضی مستمند، فایق و دهزاد از جمله دعوت شده ها بودیم که به نماینده گی از ولایت غور آقای مستمند سخنرانی نمودند. در حاشیه کانفرانس آقای پرتو نادری که به نماینده گی از انجمن ادبی کابل تشریف آورده بودند به قاضی صاحب مستمند گفتند :تو از غور هستی ؟ غور یعنی خام ، نارس قاضی صاحب به جواب ایشان گفتند :که شما چه میگویید از شما همچو حرفی بعید است ایشان اسرار فرمودند که بلی همینطور است ما در بدخشان به غور خام و نا رس میگوییم قاضی صاحب از طرز برخورد و گویش ایشان به حیرت افتاده و شعری را نوشته و به ایشان تقدیم نمودند ایشان که از طرز لباس و ریش و پتوی قاضی این توقع بدیحه سرایی را نداشتند بعدآ به قاضی صاحب گفتند که شما شاعر هم هستید؟...

اینجانب بعدآ در مورد این موضوع شعری سروده ام و بخدمت تقدیم میکنم

 

 

نادری ایـکه پــرتوت نـــام اســــت   

         معـنی غــور گفـتـه ای خــام اســـــت

چـــون بـگفــتی جــواب خـود بشنو   

        آنـچــه کشـــتی بـه دسـت خــود بَدَرَو

هرچه بــی ارزش اسـت اندر غور     

      یــعنی پـــرتـــو کـنـش بـسـازش دور

مـعنـــی پــرتــواســـت افــگـنـــدن    

        تــو کـــه افـغــانـــی و نــه از لنـــدن

پس چـرا خـود تو ایـنـچنین کردی    

        نـام خـود را چــرا همــیـــن کـــردی

گـــر بــه کــالـر شدی و یا پطلون      

     یــا به طــرز کشــال و بــــوقـلـمـون

هر که قادر شـــدی بـه علم و هنر       

   واجــد شــرط و بــزم و اهـــل نــظر

قوم ما قوم غور و غــوری هاست     

    ایــن سخن جالب است و هم زیباست

نــام غـــور اســت بـــاعث شـرفم     

     گــر به هر جـا و یـا بـه هــر طــرفم

غـــورمــهـد تــمدن کــهن اســـت 

        زادگــــاه یـــــلان سیـــم تـــن اســـت

در هـــمه جــا ســت نام غور بلند     

     گــر چـــه از حـــادثــات دیــده گــزند

لیـــک مغـــرور و ســـربـلنـد بود     

      کــه نـه پــرواش از گـــزنـــد بــــــود

گـــر تـــو تـــاریخ غور برخوانی       

    خـــود مـــلامـــت شـــوی بـــه نادانی

از تـــو فـــرهنـــگی هنــر همراه    

      نـــیـست شـــایــسـته ایــن سخـن کوتاه

نـیـست جنگی مرا به غیر جواب  

      پــرتـوش کـن نـخوان زخیر و صواب

قـــــلب "دهـــزاد" از تــو ناشاد است

زانکه او نو رس است و دهزاد است

مشعل

زندگينامه "سعيد مشعل " مينياتوريست مشهور افغانستان

خبرگزاري فارس: 12 بهمن امسال، سيزدهمين سالروز درگذشت استاد محمد سعيد مشعل نقاش و مينياتوريست مشهور افغانستان است كه در سال 1376 در شهر هرات درگذشت.


به گزارش فارس، محمد سعيد مشعل فرزند محمود خان غازي در سال 1292 خورشيدي در روستاي نيلي ولايت "غور " به دنيا آمد .
مشعل در خانواده اي بزرگ شد كه همه هنرمند و هنردوست بودند، "سلطان محمد " عموي مشعل كه خطاط و تذهيب كار چيره دستي بود سرآمد اين خانواه بود.
پدر مشعل در كتابخانه خود نسخه اي بي نظير از آثار نگارگران و نقاشان مشهور هرات داشت كه اين اثر، مشوق و آشنايي مشعل با مكتب نقاشي هرات شد.
مشعل در اوايل جواني ابتدا به ادبيات روي آورد و ادبيات كلاسيك را نزد "خليل الله خليلي " آموزش ديد و به سبك هندي تمايل پيدا كرد.
اين هنرمند افغان با روي كار آمدن "حبيب الله كلكاني " به "غور " و هرات سفر كرد و در آنجا به تحصيل علوم ديني رو آورد.
آن گونه كه "محمد رفيع اصيل " نويسنده و پژوهشگر افغان در كتاب "رنگ و رنج " نوشته است: " در اين دوره كمالات روحي و سير تفكر استاد با شاخصه هاي توحيدي شكوفا مي‌شود و در عين زمان شعر و تخيلات شاعرانه ، او را به وادي هنر فراموش شده مينياتوري مي كشاند. "
رفيع اصيل در ادامه همين نوشته تاكيد مي كند كه همين گرايش اصالت آميز بود كه استاد مشعل را در رديف چهره هاي ممتاز و نام آوران سترگي چون "فكري سلجوقي "، "غلامرضا مايل "، "محمد علي عطار هروي "، "غواص " و "عبدالحسين توفيق " جاودانه ساخت.
طبق نوشته "محمد بهزاد سلجوقي "، مشعل يكي از استادان مجرب هنر مينياتوري است كه نه تنها در هنر مينياتوري مقام استادي داشت، بلكه در هنرهاي زيبا مانند خطاطي، تذهيب، سنگ تراشي و سنگ شناسي نيز استاد بود.
مشعل در تذهيب، تشعير و تصوير از سبك استاد "كمال الدين بهزاد " پيروي مي كرد و پيرو مكتب هرات بود و قصد داشت كه مكتب هرات را همچنان زنده نگاه دارد.
"عبدالغفور آرزو " نويسنده و پژوهشگر افغان بر اين باور است كه روانشاد مشعل، حافظ ميراث گرانبهاي مكتب بهزاد بود: "مشعل در طور هرات، اين شعله قدسي را بر افروخته، شعله اي كه در روشنايي آن ماني و ميرك و بهزاد تولد ديگري دارند‍ شعر و شور مشعل از بهارستان جامي رنگ گرفته، مينياتورش از هنرستان بهزاد آهنگ، و به حق آينه هنرنماي مكتب هرات است، كارنامه مشعل. "
در دوران حكومت "ظاهر شاه "، روند دموكراسي مشروطه توسط شاه محمود خان گسترش يافت و مشعل توسط شخص شاه به عنوان نماينده مجلس سنا انتخاب شد و از هرات به كابل مراجعت كرد.
به رغم مشاغل اداري وي از هنر فاصله نگرفت و در منزلي كه در كابل اجاره كرده بود شبها تا پاسي از شب به نگارگري و تذهيب مشغول بود.
پس از پايان دوره كاري در مجلس سنا به هرات مراجعت كرد و مدتي را به عنوان شهردار هرات مشغول فعاليت بود كه در اين دوره كارهاي پر ثمري را براي هنرمندان هرات انجام داد.
از ديگر فعاليت‌هاي اين دوره مشعل مي توان از سبك "خانه نگاري " او ياد كرد كه اين هنر فراموش شده را كه از شاخه هاي هنري مكتب هرات است دوباره زنده كرد و به اين هنر كه قبل از او در ميان طبقه اشراف رواج داشت جنبه مردمي بخشيد.
نمونه هايي از اين آثار را مي توان در تالار بزرگ هرات مشاهده كرد.
در شماره چهارم "فصلنامه هري " آمده است كه مشعل علاوه بر نگارگري، تذهيب و مينياتور؛ از ادبيات، فلسفه؛ عرفان و جامعه شناسي نيز بهره جست و درباره مكاتب و سبك‌هاي نقاشي نيز تجزيه و تحليل‌هاي علمي ارائه داد.
مشعل در خط شكسته نستعليق و معدن شناسي نير مهارت و توانايي خود را بروز داده بود و در هنرهاي ديگري از جمله حجاري، گچبري، و مجسمه سازي نيز مهارت حيرت انگيزي داشت
او در شعر و ادبيات طبع به خصوصي داشت، شوخ طبع و بذله گو بود و در شيوه "نامربوط سرايي " سرآمد شاعران عصر خود به شمار مي رفت.
استاد مشعل در زمينه هاي گوناگون آثار پر شماري را خلق كرد كه اكثر آنها در اثر حادثه آتش سوزي در دوران تجاوز روس‌ها به افغانستان از بين رفت.
مشعل در گفتگويي كه در دوران طالبان با او انجام شده بود در مورد آثار خود گفته بود: "در سال 1362 سه هزار جلد كتاب بسيار ارزنده و گرانبهاي پدر خود را از غور به هرات آوردم. متاسفانه در همان سال بر اثر يورش‌هاي پي در پي روس‌ها؛ منزل ما در آتش سوخت و از آثار بنده يازده مجلد نفيس نيز طعمه آتش شد. اين حادثه بزرگترين ضربه روحي و رواني را بر من وارد ساخت، زيرا از ميان همه آثار، چند ورق پاره سوخته را با حرمان جمع آوري كردم. "
14 قطعه از آثار مشعل از خانه هرات مفقود شد و بر اساس گفته‌هاي خود او "معلوم نيست كه متصديان با آنها چه كرده اند. اميدوارم كه نزد اهلش باشد و قدرش را بدانند. "
تا زمان درگذشت مشعل برخي از آثار او نزد خودش موجود و محفوظ بود و به علت تحولات اخير در اختيار هيچ كس قرار نمي‌داد و ترس آن را داشت كه آثارش از بين برود.
برخي از آثار تجسمي مشعل مثل تنديس‌هاي 3 اسب كه در وسط پارك "خواجه علي موفق " در هرات كار شده بود توسط طالبان نابود و از بين برده شد.
"محمد كاظم كاظمي " شاعر و پژوهشگر افغان بر اين باور است كه مرگ هنرمند اتفاقي است كه گزير و گريزي از آن نيست كه همه ابنا بشرند و فنا پذير و ما بايد بيش از خود استاد مشعل سوگوار آثار هنري او باشيم كه به دست قدرنشناسان افتاد و نابود شد.
استاد مشعل در سالهاي حضور طالبان در افغانستان در هرات به سر مي برد و بسيار خسته و به بيماري افسردگي دچار شده بود.
او سال‌هاي آخر عمر خود را در گوشه عزلت در رنج و بيماري سپري كرد.
"نوشين اكبرزاده " روزنامه نگار در كتاب "رنگ و رنج هنر آوران هري " نوشته است: " استاد مشعل كه انگشتان هنر آفرينش از مكتب هنري بهزاد مايه برده بود، مشعل افروز زواياي تنگ و تاريك زمان در خطه ما بود. او تراژيدي موجود در كشور ماتم زده اش را عينا مشاهده كرده بود و در غم انگيز ترين شرايط تلخ روحي به ملاقات پروردگارش شتافت. "
استاد مشعل در 12 بهمن سال 1376 خورشيدي در شهر هرات افغانستان درگذشت و پيكرش در جوار مرقد امام فخر رازي به خاك سپرده شد.
انتهاي پيام/م

خبر گزاری فارس