ملک الشعراءسید
عبدالواسع جبلی غرجستانی :
عبدالواسع که در
سال پنجصدو بیست و پنج قمری فوت گردیده است در مورد تعرض شمس الدوله سپهسالار ملک
سنجر سلجوقی در ولسوالی تولک ودرکمندیش وچگونگی موقعیت قلعه تولک وجنگ غوری ها هشتصدو
بیست و پنج سال پیش در قالب زیبائی نخست
در مدح شمس الدوله چنین سرائیده است:
دولت پیروز رای
روشن وبخت جوان
همت والا وعزم
فرخ و امر روان
حصه میر بلند
اختر شدند از روزگار
نیک وبد را مهر
و کین او دلیل و راهنمای
دام ودد را تیغ
وتیر او معین ومیزبان
واعظ بسط المیین
ئدر لقا طلق الجبین
در سخن عذب
البیان و در سخی رحب العنان
خامه گوهر فشان
او امل را دعیه
نیزه آذر فشان
او اجل را ترجمان
گرفتد بر بیشه
و وادی گهی حرب وقتال
عکس پیکان و
فروغ خنجر او ناگهان
بترکد زان مهره
اندر تارک مار شکنج
بفسرد زان زهره
اندر پیکر شیر ژیان
تیغ های اوست
دولت را به پیروزی دلیل
شغلهای اوست ملت
را زبهروزی نشان
اندران مدت که
او بر موجب فرمان شاه
از هری شد سول
تولک با سپاه بیکران
کینه توز و دیده
دوز و خصم سوز و جنگ ساز
شیر جوش و درع
پوش و سخت کوش و کار دان
باد پایان بگاه
حرب هر یک جان نهاد
چیره دستانی
بوقت ضرب هر یک جانستان
بافترع شیر سیاه
از تیغ شان در مرغزار
با جزع باز سپید
از تیر شان در آشیان
نا رسیده بانگ
کوس او بدان شامخ حصار
نا فتاده عکس
تیغ او بر آن راسخ مکان
چون سوی تولک
روان شد لشکر منصور او
کتوال حصن آن
ببرید امید از روان
رایت او
بود در اوبه هنوز آنگه که خواست
از میان قلعه
تولک ندای الامان
قلعه بستد که
هرگز کس برآن قادر نشد
از سلاطین گذشته
از ملوک باستان
بر سر کوهی
نهاده از بلندی چون سپهر
تنگ راهی ساخته
آنرا چو راه کهکشان
عقل گرددکر کند
در وی تفکر مستمند
وهم گردد
گر در وی تامل ناتوان
نسر طایر گر شود
فوق الاسموات العلی
برج آن را دید
نتوان مگر بر آستان
در ثری بیند
ثریا با سمک بیند سماک
گر کند در بومش
از بامش نظاره پاسبان
شیر صورت کرده
بر ایوان آن بیگاه و گاه
چون شکاری گاو
گردان را گرفته در دهان
موضوعی بگشاد از
اینگونه به یک ساعت که بود
فتح آن را یار
صنع کردگار مستعان
لاجرم باشد چنین
احوال هر ک اورا بود
قوت رای بلند و
قدرت بخت جوان
بعد از آن سوی
کمندش را ندوز مرد نمود
آنچه رستم پیش از
این بنمود در مازندران
غوریان چون از
قدوم لشکر او یافتند
آگهی یکباره دل
بر داشتند از خانمان
وز جوانب لشکری
کردند جمع آنگه چنانک
فیلسوفان را
شمار آن نگنجد در بیان
ساخت کار مصاف و
باخته جان عزیز
تاخته اسب نبردو
آخته تیغ یمان
مشتبه گردد
اسمای بر ملائیک گاه عرض
گر بود در عرصه
محشر خلایق نیم از آن
مرکبان زیر زین
پوینده چون باد سبک
سر کشان وقت کین
پاینده چون کوه گران
دو سپاه آمیخته
و آویخته با یکدگر
گه گشاده این
کمین وگه گشاده آن کمان
اهل عصیان را
ببد روز ازل رانده قلم
خیل سلطان را به
پیروز ی امل کرده ضمان
از شعاع تیغ
هندی پشت هامون پر شرار
از غبار بود
تازی روی گردون پر ذحان
کوسها با سور
اسرافیل گشته هم مثال
روحها بادست
عزرائیل گشته هم قران
زآرزوی خوردن
خون بگشاده دهن
وز برای بردن
جان رمح بر بسته میان
چون بمیغ اندر
قمر تابان به تیغ اندر گهر
چون به دود اندر
شرار رخشان به گرد اندر سنان
کوه بر هامون ز
هیبت مصظرب سیماب وار
نسر بر گردون ز
هیبت محتجب سیمرغ سان
از تف شمشیر و
از خون دلیران خشک و تر
موج دریای محیط
و اوج گردون کیان
کرده از مرجان
زمین را خون جاری پیرهن
داده از قطران
هوارا گرد تار طیل سان
گشته از میغ
نعال مرکبان تحت الثریع
گاو راچون خانه
زنبور در تن استخوان دیدم
نفس ها سیر از
حیات و طبع ها پاک از نشاط
پای ها دور از
رکاب ودست ها فرد از عنان
ازنعال باره
پاره خاره اندر کوهسار
واز دماع کشته
گشته پشته همچون ارغوان
لشکر ایران
وتوران آخته وافراخته
تیغ هندی در ضراب
رمح خطی در طعان
تن نهاده بر
قضای کردگار دادگر
جمله از بهر
رضای شهر یار کامران
پهلوان مشرق ومغرب نماینده هنر
نام او چون رستم
دستان به مرد داستان
آب رنگ و باد
زخم و نار فعلش در یمین
ابر سیر و رعد
بانگ وبرق نعلش زیر ران
از سر شمشیر او
بر خاک ریزان پر چنانک
ازدم باد وزان
برگ ریز وقت خزان
تا بدان گاهی که
از خون بر تن شبدیز او
شد به بیجاده
مرصع عیب بر گستوان
طاغیانرا کرده
یکباره جدا از کام و کرد
یاغیانرا کرده
همواره بری از نام و نان
کرد ویران حصن
های غور سر تا سر چنانک
در زمین کرد
آمیز چون ارم گوی نهان
چون شد از بخت
توآن فال جمیل اکنون یقین
چون شد از سعی
تو آن فتح جلیل اکنون عیان
دارم از یزدان
امید آنکه باشم یار تو
اندر آن وقتی که
فرمای خدم را ارمغان
تا شود سبز از
نم ابر بهاری مر عزار
تا شود زور از
باد خزانی بوستان
باداحباب ترا
همواره سر سبز از هوات
باد اعداد ترا
پیوسته رخ زود از هوان
ملک را رای تو عمده فتح را تیغ تو اصل
عدل را صدر تو
مرکز جود را طبع تو کان
ناصحت را رخ
شگفته چون سمن در نوبهار
حاسدت را دل
کشفته چون چمن در مهرگان
شاد زی و داد
ورز و داد باش و مال پاش
جام خواه و کام
یاب و نام جوی وملک ران
***********